خرید اینترنتی
حدود ساعت 8 بود كه رسيدم خونه . تا لباسهام رو در آوردم در زدن . كاوه بود . اومد تو و نشست و گفت : -كجا بودي -رفته بودم يه سر پيش آقاي هدايت . كاوه كشتي ش -گم شو كاوه . كاوه آها داري زجركشش مي كني ! -از فرنوش چه خبر زنگ نزده كاوه چرا بابا زنگ زد و پوسيد واز بين رفت . آخه دختر بيچاره هم دل داره . -باز چرت و پرت گفتي منظورم اينه كه تلفن نزده كاوه يه نصيحتي بهت مي كنم بهزاد . اگه گوش كني كارت درسته . -فقط همين مونده بود كه تو منو نصيحت كني . كاوه بدبخت من تا حالا هر كي رو نصيحت كردم كارش درست شده و رفته راحت و آسوده گرفته خوابيده . البته سينه قبرستون . بيا و تو هم نصيحت منو گوش كن تا راحت بشي . -قربونت من حالا حالا آرزو دارم . خيلي ممنون . كاوه آرزو بر جوانان عيب نيست . بيا اين رو واسه تو خريدم . يه كتاب دستش بود . داد به من . روش رو كه خوندم ديدم نوشته مراقبت هاي ويژه قبل از زايمان ! با تعجب پرسيدم : -اين چيه كاوه گرفتم بخوني و آماده بشي كه وقتي مادرفرنوش مي آد . طبيعي بزايي و بسلامتي فارغ بشي و كارت به سزارين و اين حرفها نكشه . -مرده شور تو رو ببرن با اين هديه هات ! جاي اينكه منو دلداري بدي اينو برام آوردي كاوه راست مي گي ها بايد كتاب مراقبتهاي ويژه بعد از زايمان رو مي خريدم . چون ديگه وقتي برات نمونده . مادر فرنوش فردا مي رسه . -باور كن تا حالا صد بار به خودم لعنت فرستادم كه چرا با تو رفاقت مي كنم . كاوه آخه چي كار بايد برات بكنم هر چي بهت مي گم كه گوش نمي دي. -تو تا حالا جز چرت پرت چيزي گفتي و من گوش نكردم كاوه گوش مي كني اگه بگم -بشرطي كه جدي باشي و مزخرف نگي . كاوه بلندشو فردا بريم پيش بابام . دو سال ور دستش واستا و پشت خودت رو ببند . -كه چيكار كنم باباي تو چي ياد من بده كاوه همه چيز ! كسب و كار . راه پول در آوردن . دزدي . پدر سوختگي . -من دنبال پول در آوردن نيستم . مي خوام بعد از اينكه درسم تموم شد به مردم خدمت كنم . كاوه خب مگه من مي گم به مردم خدمت نكن اول از خود مردم بگير بعد بهشون خدمت كن ! -ديوونه شدي معلومه چي مي گي كاوه تو ساده اي و نمي فهمي من چي مي گم ! همين باباي فرنوش همين باباي خودم اينارو مثال مي زنم كه جلو چشات ن كه قبول كني . اين دو تا احتكار شون رو مي كنن . زد و بندهاشون رو مي كنن . دزدي هاشون رو مي كنن بعد خدمت شون رو به مردم مي كنن . خرج مي دن . شب عيد برنج مي دن در خونه بي بضاعت ها ! به پرورشگاه كمك مي كنن . تازه با هم رقابت هم مي كنن . اين يكي يه شب چلوكباب كوبيده خرج مي ده اون يكي فرداشبش چلوكباب برگ خرج ميده !اين يكي گوسفند مي كشه اون يكي گوساله زمين مي زنه . مي گن يارو گوسفند رو مي دزديد گوشتش رو مي داد به فقرا گناه دزدي به ثواب اين كار در اين وسط پوست و دنبه اش استفاده بود . -همه كه اينطور نيستن . كاوه همه نه اما خيلي ها هستن . مگه مي شه با اين درآمدها خونه پونصد ميليوني خريد مگه ميشه با اين پولها ماشين پنجاه شصت ميليوني انداخت زير پا -تو به همه بدبيني كاوه .
-راستي كاوه فردا ظهر بيا اينجا مي خوام ناهار آبگوشت درست كنم . بيا با هم بخوريم . يه نگاهي به من كرد .اشك تو چشماش جمع شد . بهش گفتم : -مي دونم آبگوشت جلوي نظرت نمي آد اما اين بهترين غذايي كه من مي تونم گاهي درست كنم . دلم مي خواست با تو بخورم . بلند شد و اومد صورتم رو ماچ كرد و گفت : -قربون رفاقتت برم اون آبگوشت تو شرف داره به صد تا غذاي آنچناني خونه ما فردا ظهر اينجام . با هم مي خوريمش و كيف مي كنيم . اينو گفت و بلند شد و خداحافظي كرد و رفت . وقتي تنها شدم كتابي رو كه برام آورده بود باز كردم و صفحه اولش رو خوندم نوشته بود : بارداري و زايمان مرحله بسيار مهمي در زندگي خانم هاست كه متاسفانه آقايان تا حامله نشده و وضع حمل نكنند متوجه سختي و مشقت آن نخواهند شد ! خنده م گرفته بود . اين پسر چه حوصله اي داره . رفته تو كتابفروشي و چي واسه من خريده ! اون شب رو با هزار اميد و صد هزار نااميدي به صبح رسوندم و صبح با صد تا آرزو بيدار شدم . ساعت حدود هشت صبح بود . يه دوش گرفتم و صبحونه م رو خوردم . يه كمي اتاق رو تميز و مرتب كردم . ده نشده بود كه لباس پوشيدم مي خواستم يه سري برم دانشگاه . از در خونه كه بيرون اومدم ماشين فرنوش جلوم نگه داشت . فرنوش سلام آقا پسر شيك و پيك كردن دارن كجا تشريف مي برن -سلام تو كجا بودي فرنوش خونه بودم . حالا بگو تو كجا مي رفتي -مي خواستم به سري به دانشگاه spinitron بزنم . بيا تو الان چايي برات دم مي كنم . پياده شد و گفت : -نه تو خونه نمي آم . بريم كمي با هم قدم بزنيم . راه افتاديم . هوا سرد بود . كمي كه گذشت گفت : -بهزاد مامان صبح زود رسيد . -جدي چشمت روشن . بسلامتي . حالشون چطوره فرنوش خوبه . مامانم هميشه حالش خوبه ! نرسيده تمام فاميل هامون رو دعوت كرده كه شب بيان خونه ما . در ضمن تو رو هم دعوت كرده . مي خواد ببيندت . -همين امشب فرنوش خب آره . ترسيدي -نه نترسيدم . كمي هول شدم . خنديد و گفت : -نه هول شو و نه خودت رو ناراحت كن . شكر خدا انگار همه چيز درسته . بابام با مامانم در مورد تو صحبت كرده . نظر مامان هم بد نيست . فقط گفته اول بايد خودش تو رو ببينه . -وقتي جريان رو شنيد مخالفت نكرد حرفي چيزي پيش نيومد فرنوش- نه اصلا خيالت راحت باشه . -آخه نمي خوام واسه تو بد بشه يا اينكه با مامانت دعوات بشه . بهم خنديد و گفت : -بهزاد هر طوري كه بشه من فقط تو رو دوست دارم و ميخوام فقط با تو ازدواج كنم . بقيه چيزها زياد اهميت نداره .مسئله اصلي اينه كه دو نفر همديگرو دوست داشته باشن . حالا ديگه خودت رو ناراحت نكن . -اگه يه دفعه مامانت گفت نه چي اگه با ازدواج ما موافق نبود چي فرنوش- مامانم زياد سخت گير نيست . با خاله م خيلي فرق داره . بذار يه بار تو رو ببينه حتما راضي مي
No comments:
Post a Comment